هنجارشکنى در شعر صائب تبريزي قسمت دوم (پاياني)
هنجارشکنى در شعر صائب تبريزي قسمت دوم (پاياني)
هنجارشکنى در شعر صائب تبريزي قسمت دوم (پاياني)
نويسنده:دکتر محمد حکيم آذر
بس کز آب زندگانى چين ابرو ديدهام
بىمحابا مىکشم چون زخم در بر تيغ را
(همان:25/90)
منت خشک و جبين تلخ آب زندگي
بر سکندر آب حيوان مىکند آئينه را
(همان:12/237)
ما زخاطر آرزوى آب حيوان شستهايم
زنگ ظلمت نيست بر آئينه اقبال ما
(همان:4/258)
حريف خضر و رشک آب حيوان نيستم صائب
زآب تيغ او پر مىکنم پيمانه خود را
(همان: 9/362)
معنى توفيق غير از همت مردانه چيست؟
انتظار خضر بردن اى دل فرزانه چيست؟
(همان:1/1243)
زير تيغ ازبس به رغبت جانفشانى مىکنيم
خضر را از زندگى بيزار مىسازيم ما
(همان:13/276)
بلاست خواب پريشان دراز چون گردد
چه دلخوشى بود از عمر جاودانه مرا
(همان:4/629)
بهار عمر ملاقات دوستداران است
چه حظ کند خضر از عمر جاودان تنها
(همان:2/671)
مدت عمر ابد يک آب خوردن بيش نيست
خضر خوشهنگامهاى بر آب حيوان چيده است
(همان:2/1167)
اى سکندر تا به يک حسرت خورى برحال خضر
عمر جاويدان او يک آب خوردن بيش نيست
(همان: 5/1281)
چشم دلسوزى مدار از همرهان روز سياه
کز سکندر خضر مىنوشد نهانى آب را
(همان:8/16)
حيات جاودان بىدوستان مرگى است پابرجا
به تنهايى مخور چون خضر آب زندگانى را
(همان:3/446)
مىکند همرهى خضر، بيابان مرگت
اگر از درد طلب راهبرى نيست تو را
(همان:4/491)
به احتياط زدست خضر پياله بگير
مباد آب حياتت دهد به جاى شراب
(همان:5/905)
بىرفيقان آب خوردن مىدهد خجلت ثمر
خضر را از ديدهها شرمندگى پوشيده است
(همان:9/1175)
خضر اگر تيرى به تاريکى فکند از ره مرو
آنکه مىبخشد حيات جاودان پيداست کيست
(همان:12/1244)
مدار چشم مروت زهيچکس صائب
که خضر را غم محرومى سکندر نيست
(همان:12/1797)
خضر آب زندگى به سکندر نمىدهد
در طبع روزگار مروت نمانده است
(همان:10/1980)
از سر تعميرم اى خضر مروت درگذر
بر نمىدارد مرا از خاک اين تعميرها
(همان:9/301)
من به اين سرگشتگى صائب به منزل چون رسم
در بيابانى که چندين خضر سرگردان شدهاست
(همان:11/1147)
تا چه باشد در بيابان طلب احوال ما
خضر اينجا رهنورد رهنما گم کردهاى است
(همان:5/1185)
چه انتظار خضر مىبرى قدم بردار
هزار گمشده را شوق رهنما کرده است
(همان:9/1750)
برو خضر که من آن کعبهاى که مىبينم
دليل راهش غير از شکستهپايى نيست
(همان:5/1820)
خضر را ما سبزه اين بوم و بر پنداشتيم
گردبادى هم نشد زين دشت بىحاصل بلند
(همان:6/2588)
در اين وادى که هر سو چون خضر آوارهاى دارد
نمىگردى بيابانمرگ اگر از خود جدا گردي
(همان:3/6763)
بىرفيقان آب خوردن مىدهد خجلت ثمر
خضر را از ديدهها شرمندگى پوشيده است
(همان:9/1175)
سبز نتواند شد از خجلت ميان مردمان
هرکه آب زندگى چون خضر تنها مىخورد
(همان:2/2398)
از اين خجلت که تنها خورد آب زندگانى را
ندانم خضر پيش مردمان چون سبز مىگردد
(همان:9/2853)
شود گرد خجالت بر جبين خضر بنشيند
غبارى از سر خاک سکندر چون هوا گيرد
(همان: 5/2971)
زآب زندگى آئينه هم زنگار مىگيرد
بود ظلمت نصيب از چشمه حيوان سکندر را
(همان:6/366)
نظر به چشمه حيوان نمىکنم صائب
مرا ز راه برد جلوه سراب کجا
(همان:14/574)
توان زآئينه جبهه سکندر ديد
سياهکاسگى آب زندگانى را
(همان:5/648)
با تشنگى زچشمه حيوان گذشتهايم
از خضر انتقام سکندر کشيدهايم
(همان:5/5882)
چون به عمر جاودان صائب تسلى شد خضر
داشت سيرى عالم امکان ولى ماندان نداشت
(همان:10/1342)
ما از اين هستى ده روزه به تنگ آمدهايم
واى بر خضر که زندانى عمر ابد است
(همان:6/1444)
جز دمى آب که صد چشم بود در پى آن
خضر از چشمه حيوان چه تواند دريافت
(همان:9/1633)
از اين خجلت که تنها خورد آب زندگانى را
ندانم خضر پيش مردمان چون سبز مىگردد
(همان:9/2853)
ما به اين ده روزه عمر از زندگانى سير آمديم
خضر چون تن داد- حيرانم- به عمر جاودان
(همان:6/5985)
نيست جز داغ عزيزان حاصل پايندگي
خضر حيرانم چه لذت مىبرد از زندگي
(همان:1/6719)
من شدم دلگير صائب زين حيات پنج روز
خضر چون آورد تا امروز تاب زندگي
(همان: 14/6720)
سبزه زيرسنگ نتوانست قامت راست کرد
چيست حال خضر يا رب زير بارزندگي
(همان:23/6722)
برو خضر که من آن کعبهاى که مىبينم
دليل راهش غير از شکستهپايى نيست
(همان:5/1820)
اى خضر چند تير به تاريکى افکني
سرچشمه حيات نهان در دل شب است
(همان:2/1867)
اى خضر غير داغ عزيزان ودوستان
حاصل تو را ز زندگانى جاودانه چيست؟
(همان:4/2026)
تو اى خضر از زلال زندگى بردار کام خود
که اين لبتشنه لعل آبدارى در نظر دارد
(همان:2/2921)
در هر گذر سبيل مکن آبروى خويش
اى خضر پاس چشمه حيوان نگاهدار
(همان:4/4717)
به من تکليف آب زندگى کردن بود کشتن
تو را اى خضر در قيد جهان جاويد مىخواهم
(همان:4/5608)
به سکندر ندهد قطره آبى هرچند
خضر سيراب زاقبال سکندر شده است
(همان:3/1539)
زاقبال سکندر خضر بر دل داغهادارد
که آب زندگانى جاى چشم تر نمىگيرد
(همان:6/2992)
سايه ارباب دولت شمع راه ظلمت است
خضر از اقبال سکندر يافت آب زندگي
(همان:9/6720)
خضر و سير ظلمت و آب حيات افسانه است
تازه شد هرکس شراب کهنه در مهتاب زد
(همان:5/2406)
حرفى است اينکه خضر به آب بقا رسيد
زين چرخدل سيه دم آبى نديد کس
(همان: 6/4855)
نتيجهگيري
شاعران سبک هندى در ادامه مسير شعر فارسي، تلميح را به شکلى به کار بردند که بتواند در خلق مضمونى تازه موثر باشد و در اين مسير حتى در تلميحات دستکارىهايى هم کردهاند ياگاه شاخههاى فرعى (اپيزود) در داستانهاى معروف ساختهاند که در کتابهاى تفسير و ديگر آثار ادبى پيش از خودشان سابقه نداشته است.
نکته قابل توجه اين است که هرچه از شعر سبک خراسانى فاصله مىگيريم و به سبک هندى نزديکتر مىشويم، رنگ ملى تلميحات و اساطير کمتر و رنگ دينى و سامى آنها زيادتر مىشود به طورى که در ديوان صائب، بسامد تلميحات ملى و حماسى تقريبا به صفر نزديک مىشود.
ديوان صائب تبريزى با بهرهگيرى از عنصر تلميح در سطح گسترده و توجه فراوان به شخصيتهاى سامى و اساطير اسلامي، از لحاظ مطالعه تلميحات، جايگاه خاصى دارد. بالا بودن بسامد نامهايى چون خضر، يوسف، موسي، عيسي، سليمان، مريم-عليهمالسلام- و پايين بودن آمار نامهاى حماسى اساطير ملى نشانهاى از گرايشهاى خاص اجتماعى و سياسى عهد صفوى است.
صائب در شرايطى اين چنين، با رويکردى افراطى به اسطورههاى سامى در دوبارهخوانى داستانها و تلميحات مربوط به آنها دارد و از همين رهگذر است که مسئلهاى به نام مخالفخوانى يا هنجارشکنى در بستر تلميح آفريده مىشود و در همين مخالفخوانىهاست که گاه مضامينى به چشم مىخورد که در شعر و نثر گذشته اصلا سابقه نداشته است:
بر نمىآيد غرور حسن با تمکين عشق
يوسف از کنعان به سوداى زليخا مىرود
(همان:3/2645)
عشق مغرور کند خون به دل حسن آخر
يوسف آن نيست که مغلوب زليخا نشود
(همان:8/3606)
چند روزى بود اگر مهر سليمان معتبر
تا قيامت سجدهگاه خلق مهر کربلاست
(همان:3590)
توضيح: ابياتى که از صائب نقل مىشود، ازديوان شش جلدى او به کوشش استاد محمد قهرمان انتخاب شده است. شماره سمت چپ، شماره غزل و شماره سمت راست شماره بيت است.
بىمحابا مىکشم چون زخم در بر تيغ را
(همان:25/90)
منت خشک و جبين تلخ آب زندگي
بر سکندر آب حيوان مىکند آئينه را
(همان:12/237)
ما زخاطر آرزوى آب حيوان شستهايم
زنگ ظلمت نيست بر آئينه اقبال ما
(همان:4/258)
حريف خضر و رشک آب حيوان نيستم صائب
زآب تيغ او پر مىکنم پيمانه خود را
(همان: 9/362)
معنى توفيق غير از همت مردانه چيست؟
انتظار خضر بردن اى دل فرزانه چيست؟
(همان:1/1243)
زير تيغ ازبس به رغبت جانفشانى مىکنيم
خضر را از زندگى بيزار مىسازيم ما
(همان:13/276)
بلاست خواب پريشان دراز چون گردد
چه دلخوشى بود از عمر جاودانه مرا
(همان:4/629)
بهار عمر ملاقات دوستداران است
چه حظ کند خضر از عمر جاودان تنها
(همان:2/671)
مدت عمر ابد يک آب خوردن بيش نيست
خضر خوشهنگامهاى بر آب حيوان چيده است
(همان:2/1167)
اى سکندر تا به يک حسرت خورى برحال خضر
عمر جاويدان او يک آب خوردن بيش نيست
(همان: 5/1281)
چشم دلسوزى مدار از همرهان روز سياه
کز سکندر خضر مىنوشد نهانى آب را
(همان:8/16)
حيات جاودان بىدوستان مرگى است پابرجا
به تنهايى مخور چون خضر آب زندگانى را
(همان:3/446)
مىکند همرهى خضر، بيابان مرگت
اگر از درد طلب راهبرى نيست تو را
(همان:4/491)
به احتياط زدست خضر پياله بگير
مباد آب حياتت دهد به جاى شراب
(همان:5/905)
بىرفيقان آب خوردن مىدهد خجلت ثمر
خضر را از ديدهها شرمندگى پوشيده است
(همان:9/1175)
خضر اگر تيرى به تاريکى فکند از ره مرو
آنکه مىبخشد حيات جاودان پيداست کيست
(همان:12/1244)
مدار چشم مروت زهيچکس صائب
که خضر را غم محرومى سکندر نيست
(همان:12/1797)
خضر آب زندگى به سکندر نمىدهد
در طبع روزگار مروت نمانده است
(همان:10/1980)
از سر تعميرم اى خضر مروت درگذر
بر نمىدارد مرا از خاک اين تعميرها
(همان:9/301)
من به اين سرگشتگى صائب به منزل چون رسم
در بيابانى که چندين خضر سرگردان شدهاست
(همان:11/1147)
تا چه باشد در بيابان طلب احوال ما
خضر اينجا رهنورد رهنما گم کردهاى است
(همان:5/1185)
چه انتظار خضر مىبرى قدم بردار
هزار گمشده را شوق رهنما کرده است
(همان:9/1750)
برو خضر که من آن کعبهاى که مىبينم
دليل راهش غير از شکستهپايى نيست
(همان:5/1820)
خضر را ما سبزه اين بوم و بر پنداشتيم
گردبادى هم نشد زين دشت بىحاصل بلند
(همان:6/2588)
در اين وادى که هر سو چون خضر آوارهاى دارد
نمىگردى بيابانمرگ اگر از خود جدا گردي
(همان:3/6763)
بىرفيقان آب خوردن مىدهد خجلت ثمر
خضر را از ديدهها شرمندگى پوشيده است
(همان:9/1175)
سبز نتواند شد از خجلت ميان مردمان
هرکه آب زندگى چون خضر تنها مىخورد
(همان:2/2398)
از اين خجلت که تنها خورد آب زندگانى را
ندانم خضر پيش مردمان چون سبز مىگردد
(همان:9/2853)
شود گرد خجالت بر جبين خضر بنشيند
غبارى از سر خاک سکندر چون هوا گيرد
(همان: 5/2971)
زآب زندگى آئينه هم زنگار مىگيرد
بود ظلمت نصيب از چشمه حيوان سکندر را
(همان:6/366)
نظر به چشمه حيوان نمىکنم صائب
مرا ز راه برد جلوه سراب کجا
(همان:14/574)
توان زآئينه جبهه سکندر ديد
سياهکاسگى آب زندگانى را
(همان:5/648)
با تشنگى زچشمه حيوان گذشتهايم
از خضر انتقام سکندر کشيدهايم
(همان:5/5882)
چون به عمر جاودان صائب تسلى شد خضر
داشت سيرى عالم امکان ولى ماندان نداشت
(همان:10/1342)
ما از اين هستى ده روزه به تنگ آمدهايم
واى بر خضر که زندانى عمر ابد است
(همان:6/1444)
جز دمى آب که صد چشم بود در پى آن
خضر از چشمه حيوان چه تواند دريافت
(همان:9/1633)
از اين خجلت که تنها خورد آب زندگانى را
ندانم خضر پيش مردمان چون سبز مىگردد
(همان:9/2853)
ما به اين ده روزه عمر از زندگانى سير آمديم
خضر چون تن داد- حيرانم- به عمر جاودان
(همان:6/5985)
نيست جز داغ عزيزان حاصل پايندگي
خضر حيرانم چه لذت مىبرد از زندگي
(همان:1/6719)
من شدم دلگير صائب زين حيات پنج روز
خضر چون آورد تا امروز تاب زندگي
(همان: 14/6720)
سبزه زيرسنگ نتوانست قامت راست کرد
چيست حال خضر يا رب زير بارزندگي
(همان:23/6722)
برو خضر که من آن کعبهاى که مىبينم
دليل راهش غير از شکستهپايى نيست
(همان:5/1820)
اى خضر چند تير به تاريکى افکني
سرچشمه حيات نهان در دل شب است
(همان:2/1867)
اى خضر غير داغ عزيزان ودوستان
حاصل تو را ز زندگانى جاودانه چيست؟
(همان:4/2026)
تو اى خضر از زلال زندگى بردار کام خود
که اين لبتشنه لعل آبدارى در نظر دارد
(همان:2/2921)
در هر گذر سبيل مکن آبروى خويش
اى خضر پاس چشمه حيوان نگاهدار
(همان:4/4717)
به من تکليف آب زندگى کردن بود کشتن
تو را اى خضر در قيد جهان جاويد مىخواهم
(همان:4/5608)
به سکندر ندهد قطره آبى هرچند
خضر سيراب زاقبال سکندر شده است
(همان:3/1539)
زاقبال سکندر خضر بر دل داغهادارد
که آب زندگانى جاى چشم تر نمىگيرد
(همان:6/2992)
سايه ارباب دولت شمع راه ظلمت است
خضر از اقبال سکندر يافت آب زندگي
(همان:9/6720)
خضر و سير ظلمت و آب حيات افسانه است
تازه شد هرکس شراب کهنه در مهتاب زد
(همان:5/2406)
حرفى است اينکه خضر به آب بقا رسيد
زين چرخدل سيه دم آبى نديد کس
(همان: 6/4855)
نتيجهگيري
شاعران سبک هندى در ادامه مسير شعر فارسي، تلميح را به شکلى به کار بردند که بتواند در خلق مضمونى تازه موثر باشد و در اين مسير حتى در تلميحات دستکارىهايى هم کردهاند ياگاه شاخههاى فرعى (اپيزود) در داستانهاى معروف ساختهاند که در کتابهاى تفسير و ديگر آثار ادبى پيش از خودشان سابقه نداشته است.
نکته قابل توجه اين است که هرچه از شعر سبک خراسانى فاصله مىگيريم و به سبک هندى نزديکتر مىشويم، رنگ ملى تلميحات و اساطير کمتر و رنگ دينى و سامى آنها زيادتر مىشود به طورى که در ديوان صائب، بسامد تلميحات ملى و حماسى تقريبا به صفر نزديک مىشود.
ديوان صائب تبريزى با بهرهگيرى از عنصر تلميح در سطح گسترده و توجه فراوان به شخصيتهاى سامى و اساطير اسلامي، از لحاظ مطالعه تلميحات، جايگاه خاصى دارد. بالا بودن بسامد نامهايى چون خضر، يوسف، موسي، عيسي، سليمان، مريم-عليهمالسلام- و پايين بودن آمار نامهاى حماسى اساطير ملى نشانهاى از گرايشهاى خاص اجتماعى و سياسى عهد صفوى است.
صائب در شرايطى اين چنين، با رويکردى افراطى به اسطورههاى سامى در دوبارهخوانى داستانها و تلميحات مربوط به آنها دارد و از همين رهگذر است که مسئلهاى به نام مخالفخوانى يا هنجارشکنى در بستر تلميح آفريده مىشود و در همين مخالفخوانىهاست که گاه مضامينى به چشم مىخورد که در شعر و نثر گذشته اصلا سابقه نداشته است:
بر نمىآيد غرور حسن با تمکين عشق
يوسف از کنعان به سوداى زليخا مىرود
(همان:3/2645)
عشق مغرور کند خون به دل حسن آخر
يوسف آن نيست که مغلوب زليخا نشود
(همان:8/3606)
چند روزى بود اگر مهر سليمان معتبر
تا قيامت سجدهگاه خلق مهر کربلاست
(همان:3590)
توضيح: ابياتى که از صائب نقل مىشود، ازديوان شش جلدى او به کوشش استاد محمد قهرمان انتخاب شده است. شماره سمت چپ، شماره غزل و شماره سمت راست شماره بيت است.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}